نقش دل

تمام (پرانتز) ها را میبندم...رفتنت...توضیح اضافی نمیخواهد..♥

امروز با من خواهی بوود و فردا ترکم خواهی کرد پس امروز برایم خاطره بساز که تا اخر غم دوریت را نکشم

و فقط به یاد، یادت باشم

 

 

 

 

 

اگه دیدی یه روز از قلبت دود بلند شد نترس اون منم که معتاد محبتت شدم

 

|شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,| 22:20|فائز |

امروز پنجره قلبم ترک خورد از بس از دوریت بر ان کوبیدم

 

نویسنده:فائزه

 

 

 

|شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,| 22:14|فائز |

وقتی نگاهم به نگاهت برخورد

                                نمیدانم چرا حالم به هم خورد

|شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,| 22:20|فائز |

خیییلی دوست دارم جا سیندرلا بودم اگه این فیلمه رو دیده باشید منظورمو خوب میفهمید.

   حس خوبی داره وقتی یه کسیو داشته باشی که نمیدونی کیه اما دوسش داری.حتی یه بارم ندیدیش

اما برا دیدنش لحضه شماری کنی.(وقتی بت اس میده بگه کجا بودی الان قرن هاست باهم حرف نزدیم بعد شما

بگید ما که امروز صبح با هم حرف زدیم .و ج اس بیاد و طرف بگه من نمیتونم راجب تو فک نکنم)

حس قشنگیه وقتی یکی اینجوری بهتون بگه نههه.؟

نترسی از اینکه شاید وقتی ببینمش اون کسی نباشه که انتضارشو داشتی.

اما یهو وقتی میبینیش میبینی فرا تر از اون چیزیه که فکرشو میکردی.و عاشقش میشی

اما این داستانا یه هدفن نه برا پیدا کردن شاهزادتون برا رسیدن به رو یا هاتون.زندگی زیباس هر جوری که بهش نگا

کنی.من دوست دارم تک باشم مثل سیندرلا و داستان های دیگه که از خواندنشون یا دیدن فیلماشون لذت میبریم

دوست دارم جوری زندگی کنم که از من الگو بگیرن.دوست دارم زندگی پ هیجانی داشته باشم.دوستان پای هر

شیطونی داشته باشم بدن ترس اما همهیشه ادما همه چیو با هم ندارن من دوستان ایجور یندارم اما سعی

میکنم بجا اینکه دوستانم برا خاطره بسازن خودم برا خودم خاطره بسازم.و تک باشم

 

 

|چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,| 17:32|فائز |

1. اگه یه علامت مساوی جلو اسم کسی که دوسش دارین میذاشتن اونور مساوی چی مینوشتین؟؟؟؟

2.اگه یکی رو خییلی دوست داشته باشی اما طرفت ندونه،و نتونی بهش بگی چیکار میکنی؟؟؟؟

3. فک کن یه دفتر عشق داری توش تموم جملات عاشقانه دنیارو نوشتی به کی هدیه اش میدی؟؟

اصلا به کسی میدیش؟؟.

4.تا حالا شده بی دلیل دلت برا یکی که حتی نمیدونی کی تنگ بشه و بشینی

گریه کنی؟؟؟

5.تا حالا شده وقتی عصبانی میشی بخوای ظرف بشکونی اما نتونی؟؟؟

6.تا حالا شده دلت بخواد بری لب دریا یا بالای بلند ترین کوه و تنهای تنها باشی تا بتونی داد بزنی؟؟؟

 

تو قسمت نظرات شماره سوالات رو بزنین و ج بدین.اگه بازدید خوب بود بازم سوال میزارم.

|سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:,| 2:13|فائز |

طلوع را دوست دارم

وقتی با تو ام و در بستر وبا تو پلک بگشایم و تماشایت کنم...

دریا را دوست دارم

وقتی با توروی ساحل بنشینم،و سرم رو شانه های تو باشد...

باران را دوست دارم

وقتی با تو بدون چتر زیر باران خیس شوم...

غروب را دوست دارم

وقتی با تو روی نیمکت زیر یک درخت بزرگ بنشینم و دست رو دستان تو باشد...

 

 

هیچکدام از این ها را بدون تو نمیخواهم...

 

 

|دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,| 3:35|فائز |

قشنگترین حس وقتیه که بدونی فراموش نمیشی!

                                                            این حس تقدیم به وجود نازت

 

 

 

اخه چقدر بگم نظر یادتووووووون نرههههه. ممنوم میشم

|دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,| 3:27|فائز |

ابی باش،

           مثل اسمان،

    تا عمری به هوای تو،

سر به هوا باشم

 

 

|دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,| 3:10|فائز |

خیلی وقته چشام از یاد تو بارانیست        سال هاست دریای دلم از عشق تو طوفانیست

دیگر کاسه ی صبرم شده لبریز از درد بی تو بودن     خدایا انتضار دیدن یار چقدر طولانیست

 

 

|دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,| 3:30|فائز |

وصیت کردم بعد مرگم قلبمو اهدا کنن ولی گفتن اجازه صاحبش لازمه

اجازه میدی؟؟؟؟؟

|دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,| 1:34|فائز |

گریه نکن دیگه....من که دیگه نیستم چشاتو بوس کنم بگم خوشکل شدی هاااا...بعد تو وسط گریه هات بخندی

  گریه نکن . من میرم اما تمام دنیا میدونن نگاه تو سهم منه... هر جای دنیا که باشم دلم برات پر میزنه.

عزیزم گریه نکن وقت رفتنه..

دوست دارم عشقم

|دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,| 1:17|فائز |

و حالا منم و تنهایی لعنتی

   اینقدر تنهاییم که تاریکی مرحمی شده است بر دل شکسته ام

 کاش بودی.......

 

|یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:,| 22:47|فائز |

اگه کسی میگه که برات میمیره دروغ میگه !!

     حقیقت را کسی میگوید که برای تو زندگی میکند!!

|یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:,| 14:51|فائز |

خوابیده بودم وکابوس میدیدم از خواب

   پریدم که به اغوشت پناه ببرم

افسوس....

 یادم رفته بود....

که از نبودنت به خواب پناه برده بودم

 

|یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:,| 14:46|فائز |



در روزگاران قدیم پادشاهی بر قلبم حکومت میکرد . زندگی زیبا بود پادشاه من هر روز با لبخندی که


 بر لب داشت بر سرزمین وسیع قلبم حکومت میکرد سرزمین من غم نداشت اما تاریک بود . اما با این


 حال زندگی را زیبا میدانستم . معنی غم را درک نمی کردم . فقط به این می اندیشیدم که تمام زنگی


من به قلبی وابسته است که بزرگوار ترین پادشاه بر ان حکومت میکند . روزی تنها در سرزمین


 خود قدم میزدم نزدیک دریایی بودم موج های پر تلاطم دریا مرا به درون خود کشید با خود اندیشیدم .


یک ان یک حس غریبی و عجیبی به من دست داد به پادشاه قلبم نگریستم و دیدم که او چقدر با اشتیاق به


کار خود میرسد پادشاه من معنی زندگی را با تپش درک کرده بود و با ضرباتی که قلبم برای ادامه


زندگی من می جنگید درک کرده بود. اما حال من دوست داشتم زندگی را متفاوت ببینم نه با دیدی که


هر انسانی ممکن به زندگی داشته باشه. به اسمان نگریستم تمام کائنات مرا خیره خیره می نگرستند .


 فکر کنم که اسمان هم حرف دلم را شنیده که این گونه ستاره باران کرده احساسات مرا ...

 

خواهش میکنم حتما به ادامه مطلب برید این متن و خودم نوشتم و یکی از شاهکارامه منتظر نظرات زیباتون دربارش هستمااا بترکنید...

 


ادامه مطلـب
|شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,| 12:19|فائز |

دوست داشتم در دنیای آرزو هایم زندگی کنم دنیایی که آن را در پشت پنجره اتاقم میدیدم

دنیایی آبی پر از ستاره انگار که آسمون را تکانده بودن و ستاره های اضافیش ریخته بود تو دامن

دنیای آرزوهایم.دنیای فانی را رنجو غذاب میدیدم و دنیای خودم را پر از محبت میدیدم.اما واقعیت

این بود که آن دنیا را خود ساخته بودم و همه چیزش به میل خودم بود در این بین باید گاهی دنیا

را جور دیگری مینگریستم باید به خودم فرصت اشتباه کردن میدادم و برای جبرانش تلاش

میکردم.گاهی هم در دنیای خود میخوابیدم صبح که از خواب بیدار میشودم در جنگلی گلبهی

رنگی بودم و دنبال پروانه های زرشکی دنیایم میکردم و خود را در بهترین لباسی که آرزو

پوشیدنش را داشتم میدیدم،بعد، از پله هایی که هم شان از جعبه کادویی ساخته شده بودنند

ودر هوا معلق بودنند بالا میرفتم و در اوج آسمان دنیاییم فریاد خوشبختی سر میدادم ولی

وقتی به دنیای فانی بر میگشتم احساس میکردم واقعا اگر سختی زندگی نبود چقدر زندگی

یکنواخت میشد.زندگی دو گانه ام را دوست دارم زیرا میتوانم با تلاش کردن در دنیای فانی ام از

دنیای آرزو هایم ،آرزو هایم را بچینم و با خود به واقعیت بیارم.

 

|پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,| 20:55|فائز |

ادمهایی هستند که گاهی در زندگی باور هایی غلط دارند و حاضر به عوض کردن ان هم نمی شوند.


البته این مشکلی بود که دوستم داشت .نگاهش به زندگی جوری متفاوت بود.این دیدشو دوست داشتم اما گاهی این

دید به روح و روانش ضربه ای میزد که من بیشتر از اون ناراحت میشدم.اما من زندگی را با دیدی پر از اعتماد به نفس

مینگریستم گاه زندگی را دوست نداشتم و گاهی عاشقش میشدم.نمی خواستم دیدشو تغییر بدم نمی خواستم

واقعیت درونشو تقییر بدم نمی خواستم اون چیزی که نیست رو بهش تحمیل کنم.اما می خواستم زندگی رو پر امید

نگاه کند میخواستم اینقدر اعتماد به نفس مثل خودم داشته باشه که گاهی اتفاقای بد هم به فال نیک بگیرد.اینقدر

دوستش داشتم که حاضر بودم تمام راه زندگی رو با تمام سختی هاش کمکش کنم و او به من درس زندگی بدهد

درس معرفت درس عاشقی درس پایداری وهمینطور درس عشق را به من دهد.زیرا که او مرا به خاطر چیزی که

ظاهرم نشان میداد نمی خواست به خاطر واقعیت درونم میخواست و من به خاطر اعتمادی که به من داشت حاضر به

کردن هر کاری بودم و او بد تر هر کاری را حاضر بود به خاطر من انجام دهد. در زندگی واقعی دنیایی،باید به پای

دوستت بسوزی و بسازی اما در زندگی امروزه که پر از کلاه برداری و بیمعرفتی است سخته دوستی مثل دوستی

منو دوستم پیدا کرد اما ما سعی کردیم دوستیمون جوری باشه که هر کس شنید حسودی کند یا قبته خورد.زندگی

را باور داشتم.باور داشتم در زندگی با اون همه عظمتش با گرفتن یک انتخاب غلط راه زندگی گم میشود زندگی و

تابلو های راهنمایش عوض میشوند.زیرا الان دیگر جمله دوستت دارم برای ما تکراری شده است عشق الکی شده

است زندگی سخت شده است.زمانی که کسی گوید دستت دارم شاید تصور کنید تنها چند واژه ی ساده در کنار

هم گذاشته اند و جمله را بیان کرده اند...این تنها یک جمله نیست!دنیا لبریز از رویا های سبزو سرخ!همین جمله

کوتاه!اری همین چند واژه خود کتابیست سرشار از معنا...دوستت دارم یعنی بی حظور تو زندگی برایم بی

معناست.چیزی میگویم به یاد داشته باشید کسی که خیلی دوستتون داشته باشه همیشه نگرانتان است بخاطر

همین بیشتر از اینکه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش...                   راستی مواظب خودت باش

     

|پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,| 20:18|فائز |

وای باران؛

      باران؛

شیشه ی پنجره را باران شست

   از دل من اما،

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

|پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,| 20:21|فائز |

یکی را دوست دارم ولی او باور ندارد.
 یکی را دوست دارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم و لحظات سرد زندگیم،را با گرمای عشق او میگذرانم !
کسی را دوست دارم که میدانم هیچگاه به او نخواهم رسید و هیچگاه نمی توانم
 دستانش را بفشارم !
 یکی را دوست دارم ، بیشتر از هر کسی ، همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد !
یکی را دوست دارم ، که میدانم او دیگر برایم یکی نیست ، او برایم یک دنیاست !
یکی را برای همیشه دوست دارم ، کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا ! کسی
که هرگز اشکهایم را ندید و ندید که چگونه از غم دوری و دلتنگی اش پریشانم !
یکی را تا ابد دوست دارم ، کسی که هیچگاه درد دلم را نفهمید و ندانست که
او در این دنیا تنها کسی است که در قلبم نشسته است !
یکی را در قلب خویش عاشقانه دوست دارم ، کسی که نگاه عاشقانه ی مرا ندید
و لحظه ای که به او لبخند زدم نگاهش به سوی دیگری بود !
آری یکی را از ته دل صادقانه دوست دارم ، کسی که لحظه ای به پشت سرش
 نگاه نکرد که من چگونه عاشقانه به دنبال او میروم !
کسی را دوست دارم که برای من بهترین است ، از بی وفایی هایش که بگذرم
 برای من عزیزترین است !
یکی را دوست دارم ولی او هرگز این دوست داشتن را باور نکرد ! نمی داند که
چقدر دوستش دارم ، نمی فهمد که او تمام زندگی ام است !
یکی را با همین قلب شکسته ام ، با تمام احساساتم ، بی بهانه دوست دارم !
کسی که با وجود اینکه قلبم را شکست ، اما هنوز هم در این قلب شکسته ام جا
دارد !
یکی را بیشتر از همه کس دوست دارم ، کسی که حتی مرا کمتر از هر کسی
نیز دوست نمی دارد !
یکی را دوست دارم با اینکه این دوست داشتن دیوانگیست اما .......... من
دیوانه وار تنها او را دوست دارم !

کاش یه روزی بفهمی که چقدر دوستت دارم !!!

 

|پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,| 15:52|فائز |

MiSs-A