نقش دل
تمام (پرانتز) ها را میبندم...رفتنت...توضیح اضافی نمیخواهد..♥
داشتم تصور میکردم نبودنش را که احساس کردم لرزشی بر بدنم افتاد چرا یهو اینقدر سرد شد دیوار ها تیره شدن،ترک برداشتن اسمان دیگر ابی نبود با صدایی به خود امدمو او را در مقابل چشمانم دیدم اشک در چشمانم حلقه زد و خود را در بغلش انداختم ارام خیییلی ارام در گوشم گفت: فدات شم هستم،نگران نباش دوستت دارم دلم تنگ ،...نه دلم نیست همه جای این سرزمین یخ زده را دنبالش گشتم اما با دیدنش خشکم زد در اغوش گرمت بود و زار میزد تا مرا دید خودش را بیشتر در اغوشت فشرد و داد زد نه دوستش دارم♥ موقع برگشت میدانستم اینقدر دوستت دارم که قلبم را همان حوالی دلت جا گذاشته ام نه من دیگر به این روز های مهتابی و شبهای افتابی عادت کرده ام وقتی تو نیستی هیچ چیز نیست حتی نفس هایی که میکشم بوی خوش عشق می اید و من بوی تنفر برداشته ام بدانید انانی که امروز بر عشق لعنت میفرستند روزی عزیز دل کسی بودن من همان عروسکی ام که ارزویش شده بود زار زار گریه کند اما حیف که لبخند را بر لبانش دوخته بودن گاهی به حرارت نیاز نیست فقط با نگاهی سرد میتوان اتش گرفت خوشحالی زندگی ، نه؟ روز هایت را به روخم میکشانی و پوزخند میزنی باشد اما بدان منم خدایی دارم بگذار این روز ها بگذرند من از انها نمیگذرم نه دیگر مایی برای ما ، ...نه من و تو وجود ندارد من عاشق بودم و تو... فقط دوست داشتن را لمس کردی تو چه میدانستی از احساس دلم و من چه کودکانه برای تو از عشق میگفتم عشقم را پس بده خیانت در امانت گناه است اشک هایم ببارید خیلی وقت است به این سرزمین خوشکسالی امده است فقط ارام بیوفتید و بمیرید ممکن است عشقم از سر و صدا بد خواب شود خاطرات همانند پیام های بازرگانی هر روز صد بار برایم تکرارت میکنند دیگر مطمئنم فراموشی ات برا مغزم شاید اما برای قلبم محال است
اتش زد اتش زد خانه دلم را سوزاند تمام هستی ام را حال من سر گردان خیابان احساسی هستم که از ان نفرت دارم خیابانی که مرا به این بن بست رساند قلبم را چه کنم ناجوانمردانه و بلند بر سر داد زد بی او نمیتپم کاش همان موقع مرگ را به این بن بست ترجیح میدادم ببار باران این اسمان خاکستری را بشور چه هوای الوده ای دارد این تنهایی ببار تا ماهم را ببینم ببار تا مرا یکه و تنها نبینند دیگر اشک نمیریزم ابر ها بجای من میبارند نمیدانم چه چیزه این دل نم گرفته لبخند دارد وقتی که میبینم همه از دیدن باران خوشحالن. ببار باران بگذار اقلا دیگران بجای من شاد باشند امشب با یادت پر پر میشوم امشب شب را بر هم خواهم زد صدایم را در جایی درون قلب خسته ام خفه میکنم امشب با ابر ها خواهم گریست امشب صد ترانه مرده است زندگی ام واقعا در دست کیست امشب با یادت خواهم مرد اما تو هیچ وقت نخواهی فهمید
دلم تابی میخواد میخواهم نسیم ارزو ها گونه ام را نوازش کند با تاب به اوج اسمان به پرواز در ایم وهر بار برای بیشتر بالا رفتن تلاش کنم احساس رهایی میکنم یاد هایت را کنارم نشاندم تاب چه خوب است اشک هایم را با خود میبرد یاد هایت را هوایی میدهد و برایم هر لحظه پر رنگ ترشان میکند چقدر نامردانه جای خالییت کنارم به رویم دهن کجی میکند به چشمانم نگاه نکن چشمانت همانند گردابیست میبرد تمام هستی ام را سرگردانم در برزخ تنهایی مگر چشمان تو قیامتی به پا کند شیشه های خانه هارا دستور دادند دوجداره باشند دیگر وقتی باران می بارد صدایش شنیده نمیشود یاد اشک های بی صدای خودم افتادم از ميـــاלּ تمــــام مـذڪـر ـهاے בنيــــا فقـــط ڪافيستـــ پـــاے تــو בر ميـــاלּ بـاشـــد نميـבانــے بـــراے تــو خانـــوم بـــودלּ
تقصیر من نیستــــــــــ... یه وقتایی هست که باید لم بدی یه گوشه و جریان زندگینو مرور کنی. بعدش بگی به سلامتی خودم که انقدر تحمل داشتم اما… تـو آرام بخواب
دلم فریادی میخواهد فریادی از تنهایی فریادی که...بشکند هر چه سکوت بینمان است فریادی که بلرزاند دل...هر که را که بر سر جداییمان شرط بسته فریادی که بشکند...تمام این ایینه هارا شیشه هارا بگذار بشنوند فریاد دردمندم را چیست؟ تا حالا تنها ندیده اید؟!
چگونه؟ نه چگونه ترک کنم کسی که با او ترک کردم همه عالم و ادم را. مانند هیزم های مصنوعی شومینه میسوزم و پایانی ندارم "درد" یعنی همین...
سڪوت" خطرناکتر از "حرفهای نیشـدار" است ! بـدون شک ڪسی کـه "سکـوت" مـی ڪنـد ؛ روزی حـرفهایش را سرنوشت بـه شما خـواهـد گفت ..! چشمانم میسوزد غم رفتنت رویشان سنگینی میکند نمیدانی از خدا هم تنها ترم وقتی میدانم جز تو دیگر هیچ کس دیگر صدایم را نمیشنود میخواهم کر شوم و فقط اسمم را از زبان تو بشنوم میخواهم یخ ببندم و فقط با گرمای عشق تو گرم شوم میخواهم گم شوم و با نگرانی تو پیدا شوم میخواهم...فقط میخواهم مال من باشی ساده میگویم... ساده و سر بسته... همین... شدم از عشق تو دیوانه ی دیوانه ببیییین♥♥♥ در رویاهایت فرو رفتی و مرا یکه و تنها گذاشتی با دنیای از نگرانی و اضطراب ارامش جایش را به رگ های سرخ چشمانم داد و من تا صبح به خون گریستن نشستم تو به خواب رفتی و ... من در خلیجی از درد و حسرت غرق شدم
میگویند: عشق با خود ارامش می اورد منکه هر روز در عشقت بی قرار تر میشوم چه میگویند اینها..!!! بنواز روزگار فقط بهانه ای دستم بده تا این بغض لعنتی را بشکنم بنواز که دلم هوای نواختن ضربان قلبش را دارد بنواز آنقدر بلند که همه از سکوتم ،از عشق نمناکم کر شوند بنواز حتی لحظه ای از نواختن نه ایست نمیتوانم دیگر ،اشک هایم در گوشه چشمانم سنگینی میکنند جایشان تنگ است بنواز دل کوچکم بی قرار است بنواز و فقط بگذار صدایش به گوش او برسد صدای دوست دارم های ارام دلم را ♥
به تـــــ♥ـــو که می رســــــــــم...
تب می کنمــــــــــ،
به تـــــ♥ـــو که می رســــــــــم...
هوس آغوشتـــــــــ میسوزاندم،
به تـــــ♥ـــو که می رســــــــــم...
لبــــــــــــــانم از عطشت له له میزنند،
به تـــــ♥ـــو که میرســـــــــــــــم...
نگاهم خمـــــــــــــار نگاهت میشود،
به تـــــ♥ـــو که میرســـــــــــــم...
تقصیر تـــــ♥ـــو نیستـــــــــــــ،
نفسهـــــــــایت دیوانه ام میکند ...
MiSs-A |